۹ شهریور ۱۴۰۱ - ۱۷:۲۳
پیش از آغاز جنگ این شش هشدار را بخوانید
استفان والت، نظریه‌پرداز روابط بین‌الملل

استفان والت، نظریه‌پرداز نئورئالیست روابط بین‌الملل: کسانی که مسئول آغاز جنگ هستند، نباید فراموش کنند که جنگ، نیروهای سیاسی و اجتماعی قدرتمندی را آزاد می‌کنند که پیش‌بینی یا کنترل آن نیروها دشوار است.

پیش‌تر چندین ستون درباره ایده‌های مهم سیاست خارجی نوشته‌ام در این باره که رهبران ملی به حساسیت آن ایده‌ها بی‌توجه هستند مانند ملی گرایی، معضلات امنیتی و توازن قوا. این هفته من یک مورد دیگر را ارائه می‌کنم. یک مشاهده ساده که هر رهبر جهان یا مشاور سیاست خارجی باید آن را به طور برجسته روی میز یا روی دیوار دفتر کارش داشته باشد و شاید باید در داخل پلک‌های چشم خود آن را خالکوبی کند تا بدان عمل نماید! خطاب من به آنان این است: «هرگز فراموش نکن! آغاز کردن جنگ بسیار آسان‌تر از پایان دادن به آن است
تصاویری از این پدیده در همه جا وجود دارد و قابل مشاهده هستند. همان طور که «جفری بلینی» مورخ استرالیایی در کتاب کلاسیک خود با عنوان «علل جنگ» توضیح داده‌است، بسیاری از درگیری‌های گذشته به دلیل «رویاها و توهمات درباره جنگ پیش رو در آینده» آغاز شده‌اند؛ به ویژه این باور که این جنگ سریع، کم هزینه و تعیین کننده خواهد بود.
 برای مثال، در سال ۱۷۹۲ میلادی ارتش اتریش -مجارستان، پروس و فرانسه همگی به میدان نبرد هجوم آوردند و معتقد بودند که جنگ پس از یک یا دو نبرد به پایان خواهد رسید.
رادیکال‌های فرانسوی فکر می‌کردند که انقلاب تازۀ آنان به سرعت به دیگر کشورهای جهان سرایت خواهد کرد و سلطنت‌های مخالف این ایده معتقد بودند که ارتش‌های انقلابی گروهی بی‌کفایت هستند که سربازان حرفه‌ای‌شان به راحتی آنان را کنار خواهند زد. در عوض، طرفین در حال جنگ آن چه به دست آوردند تقریباً یک ربع قرن جنگ مکرر بود که تمام قدرت‌های بزرگ را درگیر کرد و در سراسر جهان گسترش یافت.
به طور مشابه، در آگوست ۱۹۱۴ میلادی کشورهای اروپایی به جنگ رفتند و گفتند که سربازان تا کریسمس به خانه باز خواهند گشت؛ غافل از آن که بازگشت کریسمس پیش‌بینی شده تا سال ۱۹۱۸ میلادی رخ نداد.
 صدام حسین رهبر وقت عراق تقریباً در سال ۱۹۸۰ میلادی تسلیم همان نوع توهم شد و باور داشت که انقلاب ۱۹۷۹ ایران، آن کشور را در برابر حمله نظامی عراق آسیب‌پذیر ساخته است. حاصل آن توهم، هشت سال جنگ ایران و عراق بود و دو کشور علاوه بر صدها هزار جانباخته، خسارت اقتصادی زیادی را نیز متحمل شدند.
حتی کارزارهای نظامی بسیار موفق نیز اغلب نه به پیروزی‌های سریع، بلکه به باتلاق‌های پایان‌ناپذیر منجر شده‌اند. جنگ شش روزه ۱۹۶۷ کم‌تر از یک هفته به طول انجامید، اما هیچ یک از مسائل سیاسی اساسی بین اسرائیل و همسایگان‌اش را حل نکرد و صرفاً زمینه را برای جنگ فرسایشی پرهزینه (۱۹۶۹ تا ۱۹۷۰ میلادی) و جنگ اکتبر در سال ۱۹۷۳ میلادی فراهم کرد.
حمله اسرائیل به لبنان در سال ۱۹۸۲ میلادی موفقیت نظامی را به همراه داشت، اما اشغال جنوب لبنان، ۱۸ سال به طول انجامید و صدها کشته برجای گذشت و منجر به ایجاد گروه حزب الله لبنان شد و زمینه را برای چندین درگیری پرهزینه فراهم ساخت.
برای یافتن عملیات نظامی، به سختی می‌توان از عملیات طوفان صحرا در سال ۱۹۹۱ میلادی عملیات نظامی موفق‌تری را پیدا کرد، اما پس از آن عملیات نیز صدام به دنبال بیرون کشیدن ارتش‌اش از کویت توانست به قدرت بچسبد و ایالات متحده به گشت زنی در مناطق پرواز ممنوع بر فراز عراق پایان داد و تا یک دهه پس از آن صرفاً حملات هوایی موردی و مقطعی ادامه یافتند.
موفقیت‌های اولیه ایالات متحده در افغانستان در سال ۲۰۰۱ میلادی و عراق در سال ۲۰۰۳ میلادی کاملا مبتنی بر توهم بودند. کم‌تر از دو ماه پس از حمله به عراق، شورش‌ها علیه نیروهای آمریکایی آغاز شدند.
«محمد بن سلمان» ولیعهد عربستان سعودی نیز باید پیش از آغاز جنگ نابخردانه خود علیه انصارالله در یمن به تجربه مشابه امریکایی‌ها در عراق فکر می‌کرد.
«ولادیمیر پوتین» از روسیه تازه‌ترین رهبر جهان است که با این باور که پیروزی، سریع و آسان به دست خواهد آمد جنگ را آغاز کرد. تردیدی نیست که روسیه آغازگر جنگ اوکراین بود و مسئولیت نهایی آن نیز برعهده آن کشور است. به نظر می‌رسد پوتین معتقد بود که دستیابی به اهداف جنگ اولیه او زمان زیادی به طول نمی‌انجامد یا هزینه زیادی را به دنبال نخواهد داشت.

شاید دلیل این ذهنیت ،اغراق در تصور او از نقاط قوت روسیه، دست کم گرفتن عزم اوکراین و اشتباه محاسباتی درباره نحوه واکنش طرفین ثالث یا ترکیبی از هر سه مورد بوده باشد. با این وجود، اکنون در حال آموختن همان درس دردناکی است که بسیاری از رهبران جهان دیگر در طول تاریخ آموختند: «آغاز یک جنگ بسیار آسان‌تر از پایان دادن به آن است.»
با این وجود، چرا ما شاهد جنگ‌های کوتاه و سرنوشت ساز کمی نیز بوده‌ایم که انتظارات آغازگرشان را برآورده ساخته‌اند و متوقف کردن آن آسان بوده‌است؟ تشخیص این که سرنوشت جنگ همیشه نامطمئن است، تخمین‌های پیش از جنگ اغلب ناقص است یا این که جنگ در بیشتر مواقع پیامدهای ناخواسته‌ای را ایجاد می‌کند که محاسبات پیش از جنگ را بی‌ربط می‌سازد کافی نیست. آن چه رهبران جهان درباره جنگ باید به آن توجه کنند تمایلات قدرتمندی است که باعث می‌شود جنگ‌ها بزرگتر شوند، هزینه بیشتری داشته باشند و بیش از آن چه انتظار دارند به طول بیانجامند.
نخست آن که غیر ممکن است که از قبل بدانیم یک حریف با چه شدتی مقاومت خواهد کرد و رهبرانی که به حمله فکر می‌کنند احتمالا آن را دست کم می‌گیرند.
عدم توجه به قدرت ناسیونالیسم (ملی گرایی) یکی از دلایل این گرایش است و این گرایش مربوط به این ذهنیت است که ملت و کشور خود را ذاتا برتر از همه دشمنان بالقوه قلمداد کنیم. این ذهنیت متجاوزان را تشویق می‌کند که توانایی مخالفان را برای مقاومت نادیده بگیرند. هر فردی اگر تشخیص دهد که حریف‌اش قوی و متحد است جنگ را آغاز نمی‌کند و بیش‌تر به نتیجه جنگ توجه می‌کند. واقعیت آن است که دولتی که جنگ را آغاز می‌کند دچار اشتباه محاسباتی در این زمینه می‌شود.
دوم آن که زمانی که یک جنگ در جریان است مشکل آشنای هزینه‌های سرسام‌آور، همواره آغاز می‌شود. هنگامی که دشمنان متحمل ضرر شوند، رهبران آنان می‌خواهند به دستاوردهای کافی برای توجیه فداکاری‌هایی که پیش‌تر انجام شده دست یابند.
خانواده‌هایی که عزیزان‌شان را از دست داده‌اند نمی‌خواهند به آنان گفته شود که آن فداکاری‌ها بیهوده بوده‌اند. فرماندهان نظامی ممکن است از قبل در مورد خطرات جنگ هشدار داده‌باشند یا با تصمیم اولیه مخالفت کرده‌باشند، اما آنان نمی‌خواهند تقصیر شکست را به دوش بکشند و در هر فرصتی برای رسیدن به پیروزی فشار می‌آورند. تمایل به جبران هزینه‌های صورت گرفته همچنین باعث می‌شود که اهداف جنگ هر یک از طرفین گسترش یابد، زیرا آنان تلاش می‌کنند منافعی متناسب با زیان‌های فزاینده را به دست آورند.
سوم آن که جنگ‌ها ادامه می‌یابند، زیرا عمل جنگ به خودی خود تصویر و وجهه هر طرف را برای طرف دیگر سخت‌تر می‌سازد. مهم نیست که طرفین متخاصم در ابتدا تا چه اندازه نسبت به یکدیگر مشکوک بوده یا حالتی خصمانه داشته‌اند. این احساس نفرت و سوء‌ظن تنها زمانی افزایش می‌یابد که هر یک از آنان مرگ، ویرانی و رنج بیش‌تری را به دیگری تحمیل کند. میل به انتقام در چنین شرایطی طبیعی است و به نوبه خود میل به پیروزی قاطع را بر دشمنی که به طور فزاینده‌ای منفور شده را تقویت می‌کند.
چهارم آن که با سخت شدن تصویر دشمن، توانایی مذاکره کاهش می‌یابد. روابط دیپلماتیک ممکن است قطع شود و ارتباط مستقیم را دشوارتر کند و هر کسی که جرأت کند احتمال مصالحه را مطرح نماید، احتمالاً به عنوان یک خائن (یا بدتر از آن) محکوم می‌شود. حتی اگر مذاکرات آغاز شود هیچ یک از طرفین به اندازه کافی به طرف مقابل اعتماد نخواهد کرد تا توافق حاصل شود.
حل و فصل مسالمت‌آمیز در چنین شرایطی معمولاً با مشکلات جدی در زمینه تعهد مواجه خواهد شد.
برای مثال، طرح پرسش‌هایی مانند «چگونه می‌توانم مطمئن باشم که حریف من دوباره مسلح نمی‌شود، پیمان صلح را زیر پا نمی‌گذارد و دوباره به من حمله نخواهد کرد»؟ در چنین شرایطی رایج است و این موانع باعث بدتر شدن وجهه هر طرف در دید طرف مقابل خواهد شد.
برای مثال، در مورد اوکراین، دولت «ولودیمیر زلنسکی» دلایل زیادی برای‌ عدم اعتماد به پوتین یا همکاران‌اش دارد و در این مرحله پوتین و مشاوران‌اش نیز به کسی اعتماد ندارند. متاسفانه به نظر می‌رسد حق با «گنادی گاتیلوف» سفیر روسیه در سازمان ملل متحد باشد که هفته گذشته گفته‌بود: «هر چه مناقشه، بیش‌تر ادامه یابد، یافتن راه حل دیپلماتیک دشوارتر خواهد بود.»
پنجم آن که جنگ‌ها نیز تمایل قدرتمندی برای تشدید و گسترش دارند. اگر یکی از طرفین متحمل شکست شود، ممکن است استفاده از نیروی بیشتر، حمله به اهداف جدید و خطرناک‌تر یا افزایش ریسک به روش‌های دیگر را در نظر بگیرد. انفجارهای اخیر در کریمه، وضعیت خطرناک نیروگاه اتمی زاپوریژیا و انفجار خودروی بمب‌گذاری شده در مسکو در خودروی یک مفسر طرفدار پوتین، دقیقا نشان می‌دهد که این روند چگونه می‌تواند کار کند، صرف‌نظر از این که چه کسی مسئول نهایی این اقدامات است.
جنگ‌ها هم چنین بدان خاطر گسترش می‌یابند که بازیگران خارجی برای حمایت از یک طرف در جنگ (همان طور که ناتو از ابتدای جنگ برای اوکراین انجام داده) یا برای به دست آوردن دستاوردهایی برای خود در حالی که دیگران حواس‌شان پرت شده وارد عمل می‌شوند. جنگ داخلی سوریه، یک نمونه کامل از این مورد است: «آن چه به عنوان یک خیزش داخلی در داخل سوریه آغاز شد در نهایت باعث مداخلات نظامی مستقیم یا غیرمستقیم توسط روسیه، ترکیه، عربستان سعودی، ایالات متحده، اسرائیل و چندین کشور دیگر شد. متاسفانه هر چه کشورهای خارجی بیش‌تر در یک جنگ درگیر می‌شوند و در نتیجه درگیری سهم خواهند داشت موافقت‌شان برای پایان دادن به جنگ دشوارتر می‌شود.»
ششمین مشکلی که جنگ‌ها را طولانی می‌سازد، وضعیت رو به وخامت اطلاعات است.
 «هیرام جانسون» سناتور جمهوریخواه اسبق امریکایی به درستی گفته بود: «زمانی که جنگ رخ می‌دهد حقیقت اولین قربانی آن است.» اگرچه کشورهای در حال جنگ باید تا حد امکان خونسرد باشند و با تفکری واضح عمل کنند، اما شرایط زمان جنگ انجام این کار را دشوارتر می‌سازد.
دولت‌ها انگیزه‌های قدرتمندی برای حفظ روحیه عمومی با انتشار اخبار خوب، پنهان کردن شکست‌ها و یادآوری دائمی طبیعت شیطانی دشمن به مردم دارند. آنان سانسور را تحمیل کرده و مخالفان را سرکوب می‌کنند یا به حاشیه می‌رانند و حتی برای کسانی که در داخل کشورهای مورد جنگ قرار گرفته هستند نیز، درک تصویری دقیق از آن چه واقعاً در میدان جنگ در حال رخ دادن است دشوار می‌شود. دیکتاتوری‌ها راه‌های زیادی برای کنترل آن چه مردم می‌دانند در اختیار دارند، اما این مشکل در دموکراسی‌ها، جایی که رسانه‌ها اغلب تسلیم شور میهن پرستانه یا دستکاری عمدی توسط دولت می‌شوند، به سختی ناشناخته است.
اگر نخبگان، مردم و تمام طرفین متخاصم معتقد باشند که جنگ برای آنان خوب پیش می‌رود، فشار زیادی برای پایان دادن به آن وجود نخواهد داشت و زمان زیادی به طول خواهد انجامید تا وضعیت واقعی را به طور گسترده درک کنند. «دیوید لوید جورج» نخست وزیر وقت بریتانیا در سال ۱۹۱۷ میلادی به درستی گفته بود: «اگر مردم واقعا (درباره شرایط جبهه) می‌دانستند، فردا جنگ متوقف می‌شد. با این وجود، البته آنان نمی‌دانند و نمی‌توانند بدانند.»
یک مشکل نهایی وجود دارد: افرادی که جنگ را آغاز کرده‌اند انگیزه کمی برای پایان دادن پیش از دستیابی به آن چه می‌توانند به عنوان یک پیروزی به تصویر بکشند، خواهند داشت، زیرا رضایت دادن به پایان جنگ اعتراف به آن است که آنان زمان زیادی را صرف خرابکاری و بدتر کردن اوضاع کرده اند. پایان دادن به یک جنگ اغلب مستلزم به قدرت رسیدن رهبران جدید است، زیرا افرادی که جنگ را انتخاب کردند اغلب تمایل و قدرت آن را ندارند که اعتراف کنند راه اشتباهی را پیموده‌اند. این خبر ناامید کننده است، زیرا حذف افراد مسئول، همواره دشوار و گاهی اوقات غیرممکن است و ممکن است پیش از جانباختن افراد بیش‌تر رخ ندهد. البته همه جنگ‌ها در نهایت به پایان می‌رسند، اما زمانی که هزینه‌ها بسیار بیش‌تر از منافع آن باشد.
این درس به اندازه کافی واضح است: اگرچه ممکن است گاهی جنگ‌ها ضروری باشند، اما باید با بیش‌ترین اکراه و تنها در صورت شدیدترین نیاز و ضرورت وارد جنگ شد. کسانی که مسئول اتخاذ چنین تصمیماتی هستند هرگز نباید فراموش کنند که رفتن به جنگ، نیروهای سیاسی و اجتماعی قدرتمندی را آزاد می‌کنند که پیش‌بینی یا کنترل آن نیروها دشوار است. هنگامی که سگ‌های جنگی را آزاد می‌کنید، نمی‌توانید پیش‌بینی کنید که در نهایت چه کسی گاز گرفته می‌شود. با این وجود، یک چیز را با اطمینان می‌توان گفت: «جنگ زمان زیادی به طول خواهد انجامید و بسیار بیش از آن چه فکر می‌کنید هزینه خواهد داشت.»

منبع: فرارو به نقل از فارن پالیسی

تبادل نظر

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
captcha