۱۵ آبان ۱۴۰۲ - ۱۳:۵۲
آیا آمریکا در روسیه سرمایه‌گذاری می‌کند؟

«جنگ در اوکراین تمام‌شده اما هیچ‌کس نمی‌داند چگونه به آن پایان دهد». منظور از این استدلال این است که جنبه‌های نظامی جنگ دچار رکود شده و درگیری تقریبا مهار شده است.

فردای اقتصاد: روشن است که جنگ توسط روس‌ها آغاز شد و آن‌ها می‌خواستند اوکراین را تحت کنترل خود درآورند تا از این راه، یک «منطقه حائل» ایجاد کنند با این هدف که روسیه از تهدیدهای احتمالی آمریکا و اوکراین جلوگیری کند. با این حال، ایالات متحده با ارسال تسلیحات نظامی به اوکراین برای جلوگیری از پیشروی روسیه که می‌تواند ناتو و اروپای غربی را تهدید کند، مداخله کرد. در این بین، اوکراین نیز قصد داشت جلوی روس‌ها را بگیرد تا آن‌ها نتوانند هیچ قلمرویی از سرزمین اوکراین را اشغال کنند. در واقع، این جنگ بخشی از مجموعه‌ تحرکات دفاعی روسیه، ایالات متحده و اوکراین بود که هر یک تهاجمی‌تر و خطرناک‌تر از دیگر عمل می‌کرد.

در فرایند درگیری‌ها، فشار شدید روسیه نتوانست اوکراینی‌ها و آمریکایی‌ها را در هم بشکند. قابلیت‌های دفاعی روس‌ها، همراه با ترس آن‌ها از شکست، پیشروی روسیه را کُندتر کرد. ترس روس‌ها مانع شد که از تلاش‌ مداوم برای برهم‌زدن خطوط دفاعی اوکراین دست بکشند. روس‌ها معمولا دشمنان خود را درهم نمی‌شکنند. در عین حال، اوکراینی‌ها نیز نمی‌توانند روس‌ها را در هم بشکنند (تا حدی به این دلیل که عدم احتمال موفقیت، هر حمله‌ای از جانب اوکراین را محدود می‌کند) و همچنین ایالات متحده با موفقیت در جلوگیری از تهدیدات علیه منافع خود، اراده کمی برای «حفظ وضعیت جنگی» دارد. اگرچه به نظر می‌رسد این امر، پذیرش پایان بازی را به همه طرف‌ها تحمیل می‌کند اما موضوع، کمی پیچیده‌تر است. هرگونه توافقی که از «شکست کامل یک طرف» نشأت نگیرد، باید علت اصلی جنگ که «ترس روسیه از حمله آینده» بود را مورد توجه قرار دهد.

روس‌ها باید با تفهیم «عدم احتمال موفقیت نظامی» و «کاهش احساس آسیب‌پذیری خود از طریق الحاق بخش قابل‌توجهی از سرزمین اوکراین به روسیه»، وادار به یک معامله شوند. مشکل اوکراین این است که چنین حل و فصلی می‌تواند صرفاً به عنوان یک «راه حل» عمل کند تا زمانی که روسیه توانِ از دست‌رفته خود را احیا کرده و حمله جدیدی را از سر بگیرد. اوکراین نمی‌تواند در آینده از حمایت نظامی ایالات متحده مطمئن باشد و بنابراین با یک وضعیت نظامی دشوار روبرو خواهد شد.

در جنگی که بدون شکست کامل یک طرف به پایان برسد، همواره ترس اصلی این است که هرگونه توافق، به سادگی مقدمه‌ای برای آغاز یک «درگیری دوباره» و «شکست» در ادامه راه باشد. دیدگاه روسیه این است که هرگونه تصاحب سرزمین‌های متعلق به اوکراین، همچنان ناکافی خواهد بود. از سوی دیگر، اوکراینی‌ها به شدت نگران‌اند که با «واگذاری» یا «پذیرش واگذاری» بخش‌هایی از سرزمین‌شان به روسیه، این کشور را بسیار خطرناک‌تر از قبل کنند. آمریکایی‌ها نیز از «جنگ بی‌پایان» که باعث مقاومت داخلی و آسیب‌پذیری در برابر تهدیدات دیگر می‌شود، واهمه دارند.

در بررسی وضعیتی که ناامیدکننده به نظر می‌رسد، باید «نیازهای غیرنظامی» روسیه مورد توجه قرار بگیرد. اتحاد جماهیر شوروی در اواخر دوران حیات خود، فقیر شده بود و موقعیت نظامی آنچنان قدرتمندی را که بسیاری تصور می‌کردند دیگر از دست داده بود. سقوط شوروی، روسیه کنونی را نیز در موقعیت مشابهی قرار داد. در این میان، راه حلی بنیادین نیز وجود نداشت. در هنگامه‌ای که ضعف نظامی روسیه آشکارتر از همیشه شده، این کشور نیازمند اصلاح وضعیت شکننده خود است. برای روسیه، تبدیل‌شدن به کشوری که از نظر اقتصادی در رتبه اول قرار دارد، مساله‌ای اساسی است چرا که اتکا بر نیروی نظامی برای دستیابی به این رویا تاکنون کارساز نبوده است. ایالات متحده عملا ملزم به انتخاب بین دو گزینه «تداوم جنگ» یا «تسلیم» شده و در برابر روسیه قرار گرفته است. ترس روسیه از حمله، همزمان با این واقعیت است که ایالات متحده قصد دارد روسیه را از نظر اقتصادی فلج کند. به وضوح، هدف واشنگتن حمایت از اوکراین است، اما قبل از جنگ، رویکرد ایالات متحده بیشتر به بی‌تفاوتی شباهت داشت.

 پس از جنگ جهانی دوم، ایالات متحده یک مسیر تقریباً اقتصادی را به سمت «دشمنان سابق» خود در پیش گرفت. آمریکا به‌جای درهم‌شکستن ژاپن و آلمان (چیزی که کاملاً منطقی به نظر می‌رسید)، «برنامه‌ بازسازی» را در دستور کار قرار داد که هم ژاپن و هم آلمان غربی را قادر می‌ساخت تا به عنوان «قدرت‌های اقتصادی پیشرو» در جهان ظاهر شوند. آمریکایی‌ها پس از این نوع مواجهه با آلمان پس از جنگ جهانی اول، به خوبی دریافتند که تلاش برای درهم‌شکستن یک ملت می‌تواند هزینه زیادی برای ایالات متحده و جهان داشته باشد، در حالی که کمک به «بازسازی شکست‌خوردگان»، به جلوگیری از وقوع «جنگ‌های انتقام‌جویانه» کمک کرد و در عین حال، موجب تقویت سیستم اقتصادی جهانی شد. همچنین راه را بر «شکل‌گیری اتحادهای نظامی و سیاسی» باز نمود؛ آلمان غربی به ناتو پیوست و ژاپن به متحد بلندمدت آمریکا تبدیل شد.

 جنگ پایان یافته است - به این معنا که هیچ‌کس در موقعیتی نیست که بتواند به هدف خود برسد - اما دسترسی به یک راه حل صلح‌آمیز که بتواند ادامه‌دار باشد، بسیار دشوار است.  اگر ایالات متحده از «مدل جنگ جهانی دوم» پیروی کند که در آن، به‌جای «تقاضای تسلیم» (که پذیرش آن برای مسکو ناممکن است)، بر روابط مبتنی بر «بازسازی روسیه به جای تخریب» تمرکز کند، ممکن است از جنگی خارج شود که پایان یافته است، در حالی که روس‌ها ممکن است به دنبال منافع اقتصادی خود باشند: «توسعه اقتصادی» که آنها را در رتبه اول کشورها قرار دهد.

روسیه سرشار از منابع طبیعی ارزشمند، نیروی کار نیازمند آموزش و کارخانه‌های صنعتی است که نیاز به بازسازی دارند. این یک پروژه دولتی فراتر از ترغیب و تشویق نیست، بلکه یک «فرصت سرمایه‌گذاری» خواهد بود. این دولت ایالات متحده نبود که تویوتا یا بنز را ایجاد کرد بلکه این دو، محصول یک استراتژی بودند که دشمنانی غیرمتمدن را به مسیری انسانی هدایت کرد.

با این واقعیت روبرو هستیم که ایالات متحده درگیر جنگی است که به دلیل ترس منطقیِ همه‌ی طرف‌ها، تسلیم عقل سلیم نخواهد شد. باید به درس‌های جنگ جهانی دوم و نحوه رفتار ایالات متحده با دشمنان شکست‌خورده خود بازگشت. روسیه، شکست‌خورده نیست و حتی اگر پیروز نشود، قدرتِ ادامه جنگ را دارد. چنین روندی به نفع آمریکا نیست، اما تبدیل روسیه از یک «دشمن ناامن» به یک «فرصت سرمایه‌گذاری» می‌تواند به نفع آمریکا باشد. و البته، در صورت نیاز، نیروهای آمریکایی در حال حاضر در اروپا خواهند ماند. هیچ چیز آرمان‌گرایانه‌ای در این نگاه وجود ندارد. به سادگی می‌توان گفت این راهی است که به جنگ‌های آمریکا پایان خواهد بخشید. بنابراین، می‌توان آن را به عنوان راه حلی در راستای منافع ملی در نظر گرفت. اینکه آیا کسی با این ایده موافق یا مخالف است و یا آن را دنبال خواهد کرد یا نه، اصلا مشخص نیست. اما پرسش اصلی اینجاست: ارزش جنگیدن در بن‌بست، چند سال است؟

نوشته جورج فریدمن/ تحلیلگر ارشد ژئوپلیتیک

منبع: Geopolitical Futures

تبادل نظر

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
captcha