فردای اقتصاد-مانی بشرزاد: زندانیان داشتند از گرسنگی و مریضی میمردند اما هیچ قاتلی بزرگتر از انگیزانندههای بد وجود نداشت. در سال ۱۷۸۷ دولت بریتانیا چند کاپیتان کشتی برای فرستادن زندانیان به استرالیا استخدام کرد. شرایط کشتیها فاجعهبار بود. زمانی که کشتی به استرالیا میرسید، یکسوم زندانیان مرده بودند و دیگر زندانیان مریض و گرسنه و کتکخورده به آنجا میرسیدند. در یکی از متنهای موجود آن دوره، یکی از ملوانان کشتی بیرحمانه نوشته است: بگذار گرسنگی بکشند و بمیرند، ما پول خود را گرفتهایم!
موضوع رسانهای شد و مردم بریتانیا خشمگین شدند. روزنامهها در مورد وضعیت آنان مینوشتند و تمرکزشان بر نبود انسانیت و نوعدوستی کاپیتانهای کشتی و کمبود امکانات بود. قانونگذاران نیز به روزنامهنگاران گوش دادند و غذای بهتر و بهداشت بهتری برای زندانیان در کشتی فراهم کردند، اما اتفاق عجیبی افتاد: نرخ مرگومیر تغییری نکرد! هیچ راهکاری جواب نمیداد و وضعیت اسفناکی بود تا زمانی که اقتصاددانان دست به کار شدند! حدس میزنید پیشنهاد آنها چه بود؟
راهکاری که جان زندانیان را نجات داد
طریقه پرداخت حقوق به کاپیتانها و کارکنان کشتی این گونه بود که به ازای هر زندانی که در انگلستان سوار بر کشتی میشد، پولی به کاپیتان پرداخت میشد. اقتصاددانها پیشنهاد کردند که به جای این کار، به ازای هر زندانی که در خاک استرالیا سالم به مقصد میرسید به کاپیتانها پولی پرداخت کنیم. این گونه آنها انگیزه کافی برای سالمرساندن زندانیان به خاک استرالیا دارند.
نتایج خیرهکننده اعتماد به علم اقتصاد
در این سیستم جدید نرخ مرگ و میر به کمتر از ۱ در صد رسید و ۹۹ درصد زندانیان سالم به خاک استرالیا میرسیدند. یکی از شاهدان این واقعه با حیرت گفت: «علم اقتصاد بر عواطف و خیرخواهی پیروز شد!»
داستان کشتی برای ما در فهم عملکرد نهادها و مشتریان درس عمیقی دارد؛ انگیزهها اهمیت دارند. منظور ما از انگیزاننده، پاداش و تنبیههایی است که به رفتار شکل میدهند. زمانی که کاپیتانها به ازای هر زندانی که سوار بر کشتی میکردند پول میگرفتند، انگیزهای برای سالمرساندن آنها به مقصد نداشتند و گاهی برعکس، انگیزه داشتند که به زندانیان آسیب بزنند! برای مثال کاپیتانها تغذیه درستی برای زندانیان فراهم نمیکردند زیرا میتوانستند آن غذاها را در استرالیا به فروش برسانند و سود اندکی کسب کنند. اما زمانی که به ازای هر زندانی که سالم میرسید آنها پول خود را دریافت میکردند، انگیزانندههای آنها تغییر کرد. حال سیستم انگیزانندهها باعث میشد کاپیتان با تمام وجود خود از هر زندانی محافظت کند، همان کاپیتانی که برای سود اندک حاضر بود زندانیان گرسنگی بکشند و بمیرند.
نهاد های خوب منفعت شخصی را با منفعت جمعی همراستا میکنند
در هر دو روش پرداختی، کاپیتان کشتی بر اساس منفعت شخصی خود رفتار کرد، اما در سیستم اول این رفتار به بهای مرگ زندانیان و در سیستم دوم باعث سلامت و امنیت آنها شد. این داستان درس مهم دیگری به ما میدهد: زمانی که منفعت شخصی با منفعت جمعی همراستا میشود ما به نتایج خوبی دست پیدا میکنیم اما زمانی که منفعت شخصی یکراستا با منافع جمعی نباشد و گاهی در تضاد باشد، ما شاهد نتایج بد و حتی غیرانسانی هستیم. روش دوم نتایج بهتری داشت زیرا هر زندانی که سالم به استرالیا میرسید، برای کاپیتان ایجاد درآمد میکرد. اینکار به کاپیتان کشتی انگیزه میداد تا کار درست را نه برای منفعت زندانیان، بلکه به خاطر منفعت شخصی خودش انجام دهد. یکی از مهمترین کشفیات علم اقتصاد این است که میتوان منافع شخصی را با منفعت جمعی هم راستا کرد.
منابع:
۱-COWEN, TABARROK. “ MODERN PRINCIPLES OF ECONOMICS, THIRD EDITION” Big Ideas – pp ۱-۲
۲-Christopher, Emma. ۲۰۰۷. “The slave trade is merciful compared to [this]”: Slave traders, convict transporation and the abolitionists
۳-Christopher, E., C. Pybus, and M. Rediker (eds.), Many Middle Passages, Chap. ۶, pp. ۱۰۹–۱۲۸. Berkeley, CA: University of California Press.
۴-Chadwick, Edwin. ۱۸۶۲. Opening address of the British Association for the Advancement of Science. Journal of the Statistical Society of London ۲۵(۴): ۵۰۲–۵۲۴
تبادل نظر