در موارد بسیاری ما از اتفاقاتی که چندان ارتباطی به ما نداشته سود میبریم یا ضرر میکنیم. این موضوع آنقدر مهم است که در علم اقتصاد برای آن مفهومی مستقل تعریف شده و اقتصاددانهای زیادی به ابعاد مختلفش و وظیفه دولت در قبال این مفهوم پرداختهاند.
هرگاه شخص ثالثی در نتیجه فعالیتی که در آن شرکت نداشته و هیچ تأثیری بر آن نداشته است، از مزایایی بهرهمند شود یا هزینهای متحمل شود، اصطلاحاً یک اثر خارجی رخ می دهد. اثر خارجی میتواند مثبت یا منفی باشد. مثالی از یک جنبه خارجی مثبت می تواند این باشد: فرض کنید 90 درصد از افرادی که در محله شما زندگی می کنند، خانهها و باغچههای خود را زیباتر میکنند. نتیجه نهایی این است که این محله برای سرمایهگذاران جذابتر میشود و همچنین محیطی دلپذیرتر برای ساکنان میشود؛ حتی آن 10 درصدی که کاری انجام ندادهاند سود میبرند.
بارزترین مثال یک اثر خارجی منفی، آلودگی است. اگر کارخانهای در محله شما شروع به کار کند، همه از پیامدهای مربوط به سلامت و سبک زندگی رنج میبرند. در قرن نوزدهم، اقتصاددانانی مانند جان استوارت میل و هنری سِجویک شروع به اشاره به اثرات خارجی کردند، اگرچه برای اولین بار کسانی مثل کُنْدُرسه در قرن هجدهم به موضوع پرداختند. با این حال، در اوایل قرن بیستم، آرتور سیسیل پیگو آنها را به شیوهای قویتر پوشش داد. از آن زمان بسیاری از اقتصاددانان تلاش کردند در این معادله نقش فعالی داشته باشند و این نکته مطرح شد که دولت باید برای کنترل اثرات خارجی مداخله کند. اما باید تعادل را حفظ کند. اگر هزینهها در مورد عوارض جانبی منفی زیاد باشد، مثلاً بسیاری از مردم به دلیل آلودگی بیمار میشوند، دولتها از طریق اقداماتی مانند اخذ مالیات از کسانی که آلودگی ایجاد میکنند وارد عمل میشوند. با این حال، اگر هزینهها آنقدر زیاد نباشد، مثلاً یک کسبوکار سر و صدای زیادی ایجاد میکند و تعدادی از همسایگان را آزار میدهد، ممکن است دولت تصمیم بگیرد که خارج از گود بماند. از طرف دیگر، دولتها میتوانند با استفاده از ابزارهایی مانند یارانه، بنگاههایی را که اثرات خارجی مثبت تولید میکنند، تشویق کنند، اما باز هم، حفظ تعادل مهم است.