در موارد بسیاری آنچه در عمل یعنی در زندگی واقعی اتفاق میافتد متفاوت با چیزی است که علم اقتصاد انتظار دارد. دلیل این تفاوت کجاست و راه آن چیست؟
اعتراف به این موضوع ممکن است ناخوشایند باشد، اما اقتصاد به عنوان یک علم زمانی که در دنیای واقعی به کار می رود با چالش هایی مواجه می شود. سه دلیل کلی به ذهن میرسد:
یکی، پیچیدگی و غیرقابل پیشبینی بودن رفتار انسان؛ همانطور که اقتصاد رفتاری نشان داده است که افراد همیشه منطقی یا منفعت طلب نیستند و بنابراین مدلهای اقتصادی سنتی اغلب نمیتوانند رفتار انسان را در پیچیدگی آن به تصویر بکشند. به عنوان مثال، یک کار تجربی به نام بازی اولتیماتوم که در اقتصاد و روانشناسی استفاده میشود، نشان داده است که طبق تحلیل گوث و همکارانش در سال ۱۹۸۲، افراد مایل به رد پیشنهادهای غیرمنصفانه هستند، حتی اگر به معنای نه گفتن به یک سود مالی باشد.
دوم، این واقعیت که موقعیتهای زندگی واقعی نیز پیچیده هستند و عددیکردن آنها با دادههای اقتصادی دشوار است، دادههایی که خیلی وقتها محدود یا غیرقابل اعتماد هستند. به عنوان مثال، مطالعهای توسط فورچری و دیگران در سال ۲۰۲۱ محدودیتهای تولید ناخالص داخلی را به عنوان معیاری از رفاه در طول همه گیری کووید-۱۹ برجسته کرد. این مطالعه نشان داد که تولید ناخالص داخلی نمیتواند هزینههای غیرپولی این همهگیری، مانند مسائل مربوط به سلامت روان را بهخوبی پوشش دهد.
سه، این واقعیت که مفروضات زیربنایی مدلهای اقتصادی ممکن است در دنیای واقعی معتبر نباشند و منجر به پیشبینیها و توصیههای سیاستی نادرست شود. بحران مالی ۲۰۰۸ محدودیتهای مدلهایی را آشکار کرد که حول مفروضات مربوط به رفتار منطقی موسسات مالی و بازارهای کارآمد میچرخند، همانطور که شیلر در همان سال توضیح داد. با وجود این چالشها، اقتصاد ابزار مهمی برای درک و در نهایت پرداختن به مشکلات دنیای واقعی است. ترکیب بینشهای روانشناسی، جامعهشناسی، علوم سیاسی و سایر رشتهها نیز میتواند به ارائه درک دقیقتری از رفتار انسان کمک کند و منجر به تصمیمگیریهای بهتر شود. در مجموع، اقتصاد باید محدودیتهای خود را زمانی که در دنیای واقعی اعمال میشود، بشناسد و اقتصاددانان میتوانند رویکردی فروتنانه برای تحلیل اقتصادی و طراحی سیاست اتخاذ کنند.