مسئله تایوان زخمی بر پیکره سیاست بینالملل است که از دوران جنگ سرد همچنان باز مانده است و طبیعتاً یک زخم باز را نمیتوان برای همیشه تحمل کرد. آنچه در خلال دهههای پس از جنگ سرد در مورد این زخم انجام شده صرفاً پانسمانی موقت بوده است و قدرتهای بزرگ از موقتی بودن آن آگاهند. اما آیا این زخم قابل درمان است یا اینکه نهایتاً قانقاریای آن خون جاری در رگهای سیاست بینالملل را آلوده خواهد کرد؟
گراهام آلیسون استاد دانشگاه هاروارد و از بزرگان نسل دوم نظریههای سیاست خارجی، نتایج یک پروژه تحقیقاتی بزرگ در هاروارد را سال ۲۰۱۷ در قالب کتابی با عنوان «جنگ مقدّر: آیا چین و آمریکا میتوانند از تله توسیدید بگریزند» منتشر کرد. در این پژوهش او و تیم همکارانش ۱۶ جنگ بزرگ در طول پانصد اخیر را برای آزمون نظریۀ تله توسیدید مورد مطالعه قرار دادند. اما تله توسیدید چیست؟ توسیدید مورخ بزرگ یونانی و نویسنده کتاب «تاریخ جنگهای پلوپونزی» در سده چهارم پیش از میلاد، منبع الهام بسیاری از نظریهپردازان رئالیست برای سامان دادن به روایتی از سیاست جهان در حمایت از باورهای بنیادیشان بوده است. اما از میان آنچه توسیدید گفت، تحلیل او از علل رخداد جنگ بیش از همه مورد توجه قرار گرفته است: «آنچه جنگ را اجتنابناپذیر کرد افزایش قدرت آتن و هراسی بود که از آن در اسپارت برانگیخته شد».
در تبیین نظریهای که آلیسون آن را «تله توسیدید» نامید چنین عبارتی ناظر بر این گزاره است که وقتی یک قدرت بزرگ موضوع تهدید توسط قدرتی نوظهور برای جایگزینی قرار بگیرد تقریبا وقوع جنگ اجتنابناپذیر است. نتایج پژوهش اما بسیار جالب بود: از ۱۶ مورد مطالعاتی، ۱۲ مورد نظریه تله توسیدید را تائید میکردند. این یعنی تله توسیدید کار میکند و به عبارت سادهتر، وقتی قدرتی نوظهور، برتری قدرت مسلط را تهدید کند، جنگ بسیار نزدیک است و وضعیت کنونی رقابت چین و آمریکا آشکارا مصداق آن محسوب میشود. اما آلیسون – به داوری من بیش از اندازه – خوشبینانه امیدوار است که انسان در ابتدای قرن بیست و یکم و مشخصاً رهبران چین و آمریکا پا جای پای تاریخ نگذارد و بتوانند با خلاقیت، شهامت و خودآگاهیِ سیاسی، راهی برای مدیریت این رقابت بیابند و مانع از جنگی ویرانگر شوند، جنگی شبیه به همانی که جهان یونان باستان را نابود کرد.
آلیسون از نظم بینالمللی پس از جنگ دوم به عنوان نمونهای یاد میکند که در آن بازیگران سیاست جهانی توانستند در یک تخیل جمعی، جهانی را خلق کنند که ثبات، صلح و رفاه نسبی را برای نیم قرن تضمین کند و امیدوار است چنین تخیل نظمآفرینی بار دیگر تحقق یابد. اما نکتهای که آلیسون به آن اشاره نمیکند این است که چنین نظمی پس از یک جنگ هژمونیک امکانپذیر شد و نه پیش از آن. نظمهای هژمونیک برساختهای پس از جنگهای هژمونیک هستند اما زمانی که برساختههای مستقر سست میشوند، جنگ هژمونیکِ دیگری نیاز است تا بنیاد ضعیف را بر کند و بنیادی قوی از نو در اندازد؛ در ادامه به این موضوع باز خواهم گشت. اما در مجموع گویا رئالیستها چندان هم بیراه نمیگویند: تئوری از واقعیت پیروی میکند نه بالعکس؛ تله توسیدید کار میکند حتی اگر بازیگران نسبت به آن آگاه باشند. آلیسون اعتراف میکند در تعاملاتی که با نخبگان جهان در حوزههای مختلف داشته دریافته است که همگی نسبت به وضعیت خطرناک پیش رو آگاهند اما هیچ کس راه حلی عملی برای ممانعت از آن ندارد.
اما تایوان کجای این تله توسیدید قرار دارد؟! همان جایی که ترور آرشیدوک فرانتس فردیناند وارث تاج و تخت پادشاهی اتریش-مجارستان در آستانه جنگ جهانی اول قرار داشت؛ جرقّهای برای انفجار یا بهانهای برای درگیری. اما مسئله تایوان در شرایط فعلی قدری فراتر از عاملی برای درگیری، وجهی نمادین در سنجش میزان اراده دو قدرت رقیب نیز پیدا کرده است؛ به عبارت دیگر آنکه ارادهاش در مسئله تایوان به کرسی بنشیند برتریاش در نظام بینالملل را نیز به رقیب قبولانده است. شواهد نشان میدهد که چین عزم خود جزم کرده است تا ارادهاش را در مسئله تایوان به تصمیم نهایی تبدیل کند و این آزمون مهمی برای برتری ایالات متحده است. در سالهای اخیر رفتار جمهوری خلق چین در خصوص تحقق استقلال کامل تایوان تهاجمیتر و لحن رهبران چین در این موضوع تندتر شده است و به هر محرک و پیامی که نشانی از تغییر وضعیت سیاسی تایوان به سمت استقلال کامل و به رسمیت شناختن آن توسط سایر بازیگران داشته باشد پاسخی جدی داده است. هواپیماهای نظامی چین بارها و بارها حریم دفاعی تایوان را نقض کردهاند و علیرغم تلاش تایوان در توانمندسازی نیروی دریایی خود، قدرت و کنترل نظامی چین بر دریا به شکل فزایندهای گسترش یافته است. در واکنش به دیدار نانسی پلوسی – رئیس وقت مجلس نمایندگان آمریکا- از تایوان در سال ۲۰۲۲ چین رزمایش بزرگی را با محاصره کامل تایوان و انجام آزمایشهای موشکی انجام داد و نیز در واکنش به سفر رئیسجمهوری تایوان به آمریکا و ملاقات با کوین مککارتی، رئیس مجلس نمایندگان، مانور نظامی سه روزهای را در اطراف جزایر تایوان به انجام رساند. گزارشی در وال استریت ژورنال که مبتنی بر مطالعه متخصصان نظامی امنیتی بر روی تصاویر ماهوارهای از ۱۲ پایگاه هوایی چین در نزدیکی نوار ساحلی چین و نزدیک به تایوان به تازگی منتشر شده است نشان میدهد که این پایگاههای هوایی هم از نظر گسترش زیرساختها، هم از نظر تجهیزات اعم از انواع پرندگان و هم از نظر مستحکمسازی به میزان بسیار بالایی تقویت شدهاند و چنین آمادهسازی را صرفاً میتوان به هدف برتری یافتن در نبرد هوایی در موضوع درگیری نظامی در تایوان توضیح داد. این در حالی است که پاسخهای آمریکا به این اقدامات مشخصاً در دولت بایدن نامتناسب و اغلب بسیار محتاطانه بوده است؛ در سال ۲۰۲۱ ساعتی پس از اینکه جو بایدن گفت آمریکا در صورت حمله نظامی چین از تایوان دفاع خواهد کرد گفتههایش توسط سخنگوی کاخ سفید تکذیب شد. مجموعه شواهد حاکی از آن است که جمهوری خلق چین در آیندهای نزدیک برای حل مسئله تایوان به نفع خود به اقدامی عملیاتی دست خواهد زد اما تصمیم نهایی برای چنین اقدامی، تابعی از واکنش ایالات متحده خواهد بود.
در قالب منظری که تله توسیدید بر میسازد چنین به نظر میرسد که این قدرت مستقر است که باید پیشگیرانه برای ممانعت از اوجگیری رقیب وارد موازنه سخت و نظامی شود اما واقعیت این است که اتفاقا در تعدادی از جنگهایی که آلیسون و همکارانش مطالعه کردند عامل شروع کننده درگیری نه قدرت مسلط به هدف حفظ برتری و با منطقی پیشگیرانه، بلکه قدرت در حال صعود با منطقی پیشدستانه بوده است: وقتی میدانی که درگیری اجتنابناپذیر است پیش از آنکه به رقیبت امکان انتخاب بدهی بهتر است در فرصت مناسب و برتریِ موقعیتی ضربه اول را تو بزنی. ایالات متحده در موقعیت کنونی در ضعیفترین و چالشبرانگیزترین وضعیت خود در سیاست بینالملل طی دو دهه اخیر قرار دارد؛ خروج مفتضحانه از خاورمیانه، مواجهه با بحران ناشی از حمله روسیه به اوکراین و اکنون نیز جنگ اسرائیل در غزه. اما ضعف آمریکا در این شرایط بیش از آنکه ضعف در توانایی باشد، ضعف در اراده است. آنچه آمریکا را تضعیف کرده است تردید و ناتوانی در تصمیمگیری برای پذیرش نقش یک ابر قدرتِ حافظ وضع موجود است. برای درک بهتر این موضوع از تمثیل راندال شوئلر، نظریهپرداز رئالیست کمک میگیرم. شوئلر دولتها در سیاست بینالملل را به چهار دسته شیرها، برهها، گرگها و شغالها دستهبندی میکند. شیرها قدرتهای بزرگی هستند که نظم مستقر منافع آنها را تامین میکند پس در پی حفظ آن هستند. برهها اکثریت دولتهای ضعیف و متوسطی هستند که برای بقا و امنیت خود باید با شیرها ائتلاف کنند یا اینکه انزوا و عدم تعهد پیشه کنند و در این صورت وقتی مورد تهدید گرگها قرار گرفتند از مواهب امنیتسازی شیرها بیبهره خواهند ماند. گرگها قدرتهای در حال صعودی هستند که از سهم خود در توزیع منابع بینالمللی ناراضیاند و همواره در پی بر هم زدن وضع موجود و به پایین کشیدن شیرها از قدرتند. شغالها هم دولت.های کمتوانی هستند که اگرچه از وضع موجود ناراضیاند اما توان پذیرش ریسک به چالش کشیدن شیرها را ندارند، پس در اطراف گرگها زوزه میکشند و مترصد فرصت میمانند تا در صورت پیروزی گرگها آنها هم به نوایی برسند. در این تمثیل شیرها همواره باید مراقب گرگها باشند و با تمامی توان و قدرت آنها را موازنه کنند. مماشات و نادیده گرفتن زیادهخواهی گرگها راهکار مناسبی برای مواجهه با آنها نیست چرا که پیام درستی به ائتلاف آنها نمیدهد. گرگها مماشات شیرها را به حساب خویشتنداری یا آرامشطلبی آنها نمیگذارند بلکه آن را نشانه ضعف تلقی میکنند. بازی گرگها با دم شیر، آزمونی است برای ارزیابی میزان جدیت شیر در دفاع از حریم خود. اگر زمانی گرگها به این نتیجه برسند که شیرها در دفاع از حریم خود تردید دارند و عقبنشینی را به درگیر شدن ترجیح میدهند در دریدن آنها تردید نخواهند کرد. آمریکای جو بایدن، شیری است که از درگیر شدن پرهیز دارد؛ ترجیح میدهد به جای اینکه مثل یک شیر واقعی حریمش را با تکیه بر قدرت یکجانبه حفظ کند شبیه به شیر خردمند قصههایی باشد که پدرانه و مبتنی بر چندجانبهگرایی رفتار میکند تا احترامش حفظ شود. غافل از اینکه جهان سیاست بینالملل بیشتر به جنگل شبیه است تا فانتزیهایی از جنس کلیله و دمنه. اما پرهیز از پذیرش مخاطرات جنگ سرنوشت شیرها را به دلرحمی گرگها واگذار خواهد کرد؛ این همان تکرار تراژدی تاریخ است؛ هزینه ریسک یک موازنه سخت امروز به مراتب کمتر از هزینه درگیری اجتنابناپذیر آتی است اما ایدهآلیستها تصور میکنند که میتوان با نیت خیر و تئوریهای هنجاری واقعیت را تغییر داد. آمریکای بایدن از خاورمیانه خارج شد و چین به خوبی جای آن را پر کرد و از کشورهای حاشیه خلیج فارس متحدینی استراتژیک برای خود ساخت. توانست مهمترین تهدید آنها یعنی جمهوری اسلامی ایران را مهار و وادار به تنشزدایی کند بیآنکه برای چنین اقدام بزرگی هزینه چندانی پرداخته باشد؛ فراموش نکنیم که این کاری بود که نه خود اعراب، نه ائتلاف آمریکا و غرب و نه حتی داعش در آن توفیقی نیافتند اما چین به سادگی آن را به سرانجام رساند. درگیری اسرائیل و حماس در حالی بازگشت نظامی آمریکا به هدف بازدارندگی را اجتناب ناپذیر کرد که کلیت این بحران منطقهای تاکنون هیچ هزینه امنیتی جدی برای چین به دنبال نداشته است و در عین حال بر هم خوردن امکان اجرایی شدن توافق استراتژیک هند و اعراب – حداقل برای میان مدت –که به بهبود روابط عربستان و اسرائیل وابسته بود بیشترین منفعت را نیز برایش به دنبال داشته است. چین در آرامش مینشیند و هوشمندانه از درگیریهایی که آمریکا عمیقاً درگیر آن است -اوکراین و فلسطین- دوری میجوید بیآنکه مسئولیت یا تعهدی در خصوص آنها بپذیرد. به موازات آن سازوکارهایی مانند شانگهای و بریکس را که برای موازنهسازی ائتلاف لیبرالدموکراسیها شکل گرفتهاند تقویت میکند و همزمان از ابزار فشار اقتصادی به متحدان برای کاهش نقش دلار در مبادلات بینالمللی استفاده میکند. چین، گرگی است که از هر آنچه شیر نرِ سرپرست گله را تضعیف کند استقبال میکند اما از هر تعهد و مشارکتی که توانایی و انرژی خودش را کاهش دهد پرهیز میکند.
هم اکنون تراز تجاری آمریکا با چین بالغ بر منفی ۳۵۰ میلیارد دلار است و در سرمایهگذاری خارجی متقابل- علیرغم روند خروجی سرمایههای آمریکایی از چین طی دو ماهه اخیر- تراز چین نسبت به آمریکا همچنان مثبت است. چین با کاهش سرمایهگذاری خود در اوراق بهادار آمریکا میزان آنرا به کمترین سطح خود در ۱۴ سال گذشته رسانده است. ممکن است طرفداران نظریه وابستگی متقابل استدلال کنند این حجم از وابستگی اقتصادی مانع بروز درگیر نظامی میان طرفین خواهد بود چرا که مبتنی بر این نظریه، تعدد کانالهای ارتباطی و حجم ارتباطات اقتصادی، گزینه درگیری نظامی را در حل تعارضات فاقد مزیت خواهد کرد. اما نئورئالیستها در مقابل میتوانند چنین استدلال کنند که زمانی وابستگی متقابل مانع درگیری است که همه طرفهای وابسته به یکدیگر، به دنبال دستاوردهای مطلق در همکاری باشند اما اگر یک طرف دستاوردهای نسبی را بر دستاوردهای مطلق مرجح بداند دیگر مکانیسم وابستگی متقابل عمل نخواهد کرد. از طرف دیگر رئالیستهای نئوکلاسیکی مانند فرید زکریا معتقدند که میان قدرت ملی و قدرت دولتی تفاوت وجود دارد؛ قدرت ملی منابع بالقوۀ قدرت در یک واحد سیاسی است و قدرت دولتی میزانی بالفعلی از منابع است که حکومت توان بسیج کردن آن را در راستای منافع خود دارد. نظم لیبرال دموکراتیک آمریکایی از این منظر با یک نظم کمونیستی/سرمایهداری دولتیِ چینی بسیار متفاوت است. شاید از منظر قدرت ملی ایالات متحده از چین برتری داشته باشد اما در شاخص قدرت دولتی چین بدون تردید از آمریکا قدرتمندتر است. سیاست خارجی تهاجمی نیازمند بسیج منابع است و از این رو ایدئولوژیهایی که توان بسیجکنندگی دارند در مقایسه با الگوی لیبرالدموکراتیک تناسب بیشتری با سیاست خارجی تهاجمی دارند. حزب کمونیست چین یک ساختار متمرکز تصمیمگیری سیاسی است که دولتی یکپارچه را شکل داده است و بازار در آن تابعی از سیاست دولتی است. سرمایهداری چینی ماهیتاً متفاوت از سرمایهداری لیبرالی است؛ در سرمایهداری چینی بازیگران بازاری تابعی از اراده دولتی هستند در حالیکه در یک نظم سرمایهداری لیبرال، دولت – آن هم از نوع کمینهاش – تابعی از اراده دموکراتیکِ بازار آزاد و جامعه مدنی است. این تصمیمگیری دموکراتیک است که باعث میشود در وابستگی متقابل جنگ فاقد مزیت باشد اما تصمیمگیری در الگوی چینی در مقابل آن ایمن است. چین در تصمیمات سیاست خارجی خود - از جمله حمله به تایوان در صورت لزوم – در سطح سیاست داخلی با مشکلی مواجه نیست و تنها باید نگران واکنش بازیگران در محیط بینالمللی باشد اما این ایالات متحده است که به اسارت چین در وابستگی متقابل در آمده است. فراموش نکنیم که در آخرین انتخابات کنگره حزب کمونیست چین که نزدیک به ۳۰۰۰ نفر عضو دارد آقای شی حتی یک رای مخالف نیز نداشت و تنها مخالف احتمالی او -هوجین تائو رئیسجمهوری پیشین- با خفّت تمام از جلسه رایگیری اخراج شد.
رابرت گیلپین، استاد برجسته اقتصاد سیاسی بینالملل، در تحلیل مفهوم جنگ هژمونیک معتقد است در شرایطی که ثبات بینالملل به واسطه اوجگیری قدرتهای نوظهور متزلزل میشود این منطق هزینه-فایده در دستاوردهای نسبی است که تعیینکننده محاسبات بازیگران است نه محاسبات مبتنی بر دستاوردهای مطلق.
به عبارت دیگر اگر قدرت نوظهور و در حال اوجگیری هزینههای تغییر وضع موجود را کمتر از منافع حفظ موجود ارزیابی کند وارد یک جنگ هژمونیک خواهد شد و نظم مستقر را به چالش خواهد کشید. برخی از تحلیلگران معتقدند نتیجه جنگ روسیه و اوکراین بسیار تعیینکننده خواهد بود از این بابت که معیاری برای ارزیابی هزینههای تلاش برای تغییر وضع موجود به چین ارائه خواهد داد. اما من تصور نمیکنم که چین منتظر نتیجه جنگ باقی بماند چرا که به قدر کافی دلیل و معیار برای ارزیابی در اختیار دارد و از طرف دیگر پارامتر زمان بسیار تعیینکننده است. ایالات متحده برای همیشه در این وضعیت تضعیف شده باقی نخواهد ماند؛ جنگ روسیه با اوکراین بیپایان نخواهد بود و عطش انتقامجویی اسرائیل در غزه نیز فروکش خواهد کرد و آن گاه آمریکا فرصت خواهد داشت تمرکز و قوای خود را برای مواجهه با مهمترین چالش استراتژیک خود در شرق آسیا باز یابد. انتخابات ریاست جمهوری آمریکا نیز نزدیک است و بسیاری از پیشبینیها پیروزی جمهوریخواهان بر دموکراتها را نوید میدهد و این یعنی شیرهای واقعی جایگزین شیرهای فانتزی خواهند شد. روندهای جاری نشان میدهد مبتنی بر منطق هزینه-فایده حل مسئله تایوان در شرایط کنونی برای چین بسیار کمهزینهتر از حل آن در آینده خواهد بود. کمهزینهترین گزینه این است که تایوان و جمهوری خلق چین به توافقی سیاسی برای اتحاد دست یابند که با توجه به گرایش سیاسی دولت فعلی تایوان و قطع نسبی روابط طرفین بسیار دور از انتظار است. گزینه محتمل تهدید به هدف تسلیم نظامی تایوان یا اقدام به اشغال نظامی توسط چین است که در آن صورت واکنش ایالات متحده تعیینکننده خواهد بود. تجربه حضور دموکراتها در طی دهههای اخیر نشان داده است آنها عمدتاً از درگیری نظامی و پرداخت هزینههای امنیتی در سیاست بینالملل آشکارا پروا و پرهیز دارند؛ آبشخور فلسفی لیبرالی آنها اساساً توجیهی برای پرداخت چنین هزینههایی ندارد، لذا همواره مماشات را بر اقدام عملی و موزانه سخت ترجیح دادهاند. این روند در دولت بایدن به شکل فزایندهای تداوم داشته است و میتوان پیشبینی کرد که اقدام عملی دولت بایدن در مواجهه با چنین وضعیتی احتمالاً همان تاکید همیشگی بر دیپلماسی با چاشنی تحریم خواهد بود؛ این نکته را نیز باید در نظر داشت که تایوان مجمعالجزایری کوچک است که نمیتوان ظرفیتهای تدافعی آن را با اوکراین مقایسه کرد؛ به عبارت دیگر اشغال کامل تایوان برای چین از نظر نظامی کار نسبتا سادهای خواهد بود.
اگر اشغال تایوان با واکنش جدی و سخت آمریکا و متحدانش مواجه شود -که احتمال آن در شرایط کنونی پایین است - میتواند شروع یک جنگ هژمونیک و شاهدی بر تحقق مجدد تله توسیدید باشد. برندگان این جنگ هژمونیک احتمالی، نظم آتی بینالمللی را تعریف خواهند کرد؛ نظمی که منعکس کننده منافع آنان خواهد بود. اما معنای آن این نیست که اگر برندگان چنین جنگی، گرگها باشند الزاماً حاضر به پذیرش مسئولیت و تعهدی از جنس شیرها هستند. هژمون بودن علاوه بر قدرتمند بودن نیازمند اراده برای نظم بخشیدن، جذابیت فرهنگی برای مشروعیتسازی و رضایت، و ظرفیتی سیاسی برای جایگزینی سلطه و متابعت با همکاری و مشارکت است. هیچکدام از گرگهای سیاست بینالملل کنونی، چنین ظرفیتی را از خود نشان ندادهاند لذا چنین جهانی میتواند عرصهای برای واگرایی یا به قول «هدلی بال» مقدمهای برای نوعی «قرون وسطیگرایی جدید» باشد.
اما احتمال قویتر آن است که واکنش غرب در مقابل اشغال تایوان، مماشات و نادیده گرفتن با چاشنی موازنه نرم باشد. در این صورت میتوان پیشبینی کرد که جنگ هژمونیک برای مدتی نامعلوم به تعویق خواهد افتاد. نظمی دو-چند قطبی سامان خواهد یافت که در آن اتحادی از اقتدارگرایان در مقابل ائتلافی از لیبرالدموکراسیها صفآرایی خواهند کرد و نه فقط سیاست بینالملل به دو جهان متقابل تقسیم خواهد شد بلکه بازار جهانی شده نیز روندی معکوس را به سمت دو پارگی طی خواهد کرد. تایوان مهمتر از چیزی است که به نظر میرسد؛ حتی مهمتر آرشیدوک فرانتس فردیناند.
تبادل نظر