نسل نقد و نسل اعتراض

علی میرزاخانی
۱۱ مهر ۱۴۰۱ - ۲۰:۰۰
نسل نقد و نسل اعتراض

اینکه چرا واکنش نسل دهه هفتاد و هشتاد در مواجهه با سیاستگذاری‌های اشتباه و خروجی غیرقابل قبول اقتصادی در مقایسه با دهه پنجاه و شصت متفاوت است پرسشی است که پاسخی دقیق لازم دارد و راه مواجهه صحیح با اعتراضات اخیر نیز در گرو یافتن پاسخ دقیق به این پرسش است. انواع واکنش به بی‌کیفیتی خدمات عمومی (اعم از تبعیض، بی‌ثباتی اقتصادی، نارکارآمدی و فساد) از جمله مسائلی است که در ادبیات «حکمرانی خوب» بررسی می‌شود. حکمرانی خوب در تعریفی ساده، به معنی «حاکمیت قواعد همه‌شمول» برای محافظت از حقوق اساسی آحاد مردم است که در مقابل «حاکمیت سلائق» قرار می‌گیرد.

اقتصاد رانتی، فساد، تورم مستمر و به طور کلی محیط نامساعد و تبعیض‌آلود کسب‌وکار، علائم حاکمیت سلائق به جای حاکمیت قواعد است که هر چقدر از درجه وخامت بیشتری برخوردار باشند نشانگر فاصله بیشتر از شاخص‌های حکمرانی خوب هستند. مطالعات نشان می‌دهد که دور شدن از قواعد حکمرانی خوب چه در سطح کشور و چه در سطح سازمان و شرکت، باعث حذف بازیگران خوب توسط بازیگران بد شده و در مرحله بعد با افزایش قدرت اثرگذاری بازیگران بد بر سیستم سیاستگذاری، نوعی چرخه خودتخریبی را به جریان انداخته و خودتنظیمی سیستم حکمرانی را از کار می‌اندازد.

آلبرت هیرشمن، اقتصاددان معاصر، مطالعات در خصوص واکنش مردم به عدم رعایت اصول حکمرانی صحیح را در سه الگوی رفتاری «خروج، اعتراض و وفاداری» بررسی و در کتابی به همین نام منتشر کرد که به فارسی نیز ترجمه شده است. نتایج بررسی‌های هیرشمن نشان می‌دهد که عدم وجود حکمرانی خوب، صرفا به خروج (ترک سازمان و شرکت یا مهاجرت از کشور) یا وفاداری (پذیرش وضعیت موجود) خلاصه نمی‌شود بلکه می‌تواند الگوی رفتاری دیگری را نیز تحت عنوان اعتراض برانگیزاند که تلاشی معطوف به «تغییر وضعیت موجود» به جای «فرار از وضعیت نامطلوب» است.

هیرشمن بر این باور است که در بین این سه الگوی رفتاری، مفیدترین واکنش به اشتباهات سیاستگذاری و حکمرانی (چه برای شرکت‌ها و چه برای کشورها) همان اعتراض است چرا که بر خلاف دو واکنش دیگر که ریشه در نوعی خودمحوری فردگرایانه دارند نشانگر احساس مسوولیت اجتماعی است؛ البته به شرط آنکه طرف مقابل نیز این نوع واکنش را به رسمیت بشناسد و از این ظرفیت برای بهبود کیفیت حکمرانی استفاده کند.

واکنش متفاوت نسل جدید (دهه هشتادی‌ها و هفتادی‌ها) در مقایسه با نسل قبل (دهه پنجاه و شصت) نسبت به کیفیت پایین سیاستگذاری و خروجی آن، در این چارچوب قابل بررسی است. مرگ دلخراش مهسا امینی را باید به مثابه جرقه‌ای در انبار نارضایتی‌های مختلف به ویژه نارضایتی از وضعیت اقتصادی دانست که نسل قبل کمتر توفیقی در تغییر آن به وضعیتی مطلوب‌تر داشته است. واکنش نسل قبل اگرچه در مواردی شامل نقد وضعیت موجود نیز بود اما عمدتا در قالب پذیرش وضعیت موجود و نهایتا خروج (مهاجرت) مطرح شد؛ ضمن اینکه نقد گسترده سیاستگذاری و حکمرانی اقتصادی نیز دستاورد ملموسی در عملکرد اقتصاد نداشت.

به همین دلیل به نظر می‌رسد رویکرد نسل جدید به واکنش سوم یعنی اعتراض، متکی بر عدم توفیق الگوی رفتاری نسل قبل باشد. در واقع، نسل قبل برای این پرسش نسل جدید که «حاصل سال‌ها نقد سیاست‌های غلط اقتصادی چه بوده است» پاسخ روشنی ندارد چرا که خروجی اقتصاد در دهه ۹۰ نه تنها بهتر از دهه‌های قبل نیست بلکه حتی بدتر هم بوده است. بنابراین درک رویکرد متفاوت نسل جدید از این زاویه ضرورت دارد که از یک سو به دلیل نبود بسترهای مدنی طرح اعتراضات، مستعد سوءتفاهمات گسترده است و از سوی دیگر آنگونه که هیرشمن اعتقاد دارد می‌تواند فرصتی برای اصلاح سازوکارهای حکمرانی باشد که البته چنین نتیجه‌ای در گرو وجود ظرفیت شنیدن و ادراک مطالبات از سوی متولیان مربوطه است که خود موضوع بحث دیگری است.

تبادل نظر

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
captcha